رضاقلی؛ محقق بامرام ایران

توفیق داشتم چهلوپنج سال با علی رضاقلی دوست و رفیق باشم. از نزدیک محلهای که متولد شده، ده قلهک، را میشناسم، او با همه جور آدمی رفیق و یار غار میشد و به طور طبیعی با آنان میجوشید و از زندگی مردم الهام میگرفت. با ضرباهنگ قلب او پیشاز انقلاب در حسینیه ارشاد که در نشر سخنرانیهای پیاده شده دکتر شریعتی تلاش میکرد آشنا هستم و چه شیرین آن خاطرات را تعریف میکرد. میتوانم احساسات او را نسبت به مبارزان زمان شاه در دهه پنجاه وقتی در کوچهپس کوچههای تهران که به چنگ ماموران ساواک میافتادند یا جان میباختند حدس بزنم.
از اعزامش به فرانسه برای ادامه تحصیل و همراهی او با انقلاب و با امام خمینی کلی برایم خاطرهها گفته بود. پس از انقلاب و در دوران جنگ درباره موضوع کردستان ایران ساعتها باهم بحث میکردیم. پس از جنگ محتوای پنج ترم درس فلسفه علوم اجتماعی دکتر سروش را (که در دوره فوقلیسانس دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران تدریس شده بود) با کمک بیدریغ دکتر علیاصغر سعیدی (جامعهشناس اقتصادی دانشگاه تهران) از روی نوار پیاده میکردیم و رضاقلی بیش از یک سال در تدوین و ویرایش این کتاب وقت گذاشت. به ما میگفت اگر عزرائیل بیاید و بگوید تا یک سال دیگر عمرت تمام هست، من در این یک سال فقط یک کار میکنم و آنهم تمام کردن درسنامههای فلسفه علوم اجتماعی است. (این کتاب درسی تاکنون بیش از پانزده بار تجدید چاپ شده است).
درباره علل توجه کمنظیر خوانندگان به دوکتابش ( جامعهشناسی خودکامگی و جامعهشناسی نخبهکشی ) باهم جر و بحث میکردیم (۱). در تمام جلسات دکتر سروش تحت عنوان سیمای پارسایان در مسجد اقدسیه و بعد در مسجد عیسی وزیر شرکت میکرد. عاشق درسهای حافظ شناسی سروش بود. در جلسات دکتر سروش در حسینه شهدا مرتبا شرکت میکرد و تا مشکلی برای این جلسات پیش میآمد خانههای دوستانش را برای تشکیل جلسه فراهم میکرد. درباره موضوع توسعه در ایران پس از پایان سخنرانیهای دکتر سروش با او گفتگو میکرد (امیدوارم دکتر سروش در مناسبتی این خاطراتش را تعریف کند). از سال ۷۶ و شروع اصلاحات در مناسبتهای مختلف خصوصا در هنگام کوهنوردی با هم درباره اصلاحات و محتوای رسانههای دوم خردادی بحث (جر و بحث) میکردیم، او بر عوامل اجتماعی و من بر عوامل سیاسی تاکید میکردم. او سیاه میدید و من سیاه و سفید میدیدم. در دو دهه اخیر هم رضاقلی افکار خود را تدریجا درباره علل تاریخی و فرهنگی توسعهنیافتگی ایران داشت بازبینی میکرد و ارتقا میداد (۲). در هشتم فرودین سال ۱۴۰۱ اجل مهلتش نداد و به دیار باقی شتافت.
در این مجال کوتاه و با این پیشینه فقط به دو سوال زیر درباره او پاسخ میدهم. رضاقلی چه تیپ محقق و جامعهشناسی بود؟ مضامین اصلی تحقیقات او درباره توسعه جامعه ایران چه بود؟
رضاقلی چه تیپ جامعهشناسی بود؟
او جامعهشناس و محققی جدی و بدون فیس و افاده بود. در چهار بند این بیشیله پیلگی کار او را توضیح میدهم. اول اینکه مهمترین دغدغه و مسالهاش «اعتلای» ایران برای همه ایرانیان بود-از قبل از انقلاب تاکنون. به زبان امروز او در جستجوی فهم علل توسعهنیافتگی خصوصا علل فرهنگی- تاریخی این عقبافتادگی بود. دو کتابش (جامعهشناسی خودکامگی و جامعهشناسی نخبهکشی) که او را به اشتهار رساند نشان دهنده این دغدغه او بود و در مطالعات دو دهه اخیرش این نگاهش به توسعه به نگاه محققان نهادگرا نزدیک شده بود. دوم اینکه او از ابتدا اهل مطالعه منابع تئوریک بود و با کتب نظری علم سیاست و جامعهشناسی آشنا بود ولی «نظریهزده» نبود. غیر از دهه آخر که آشکارا از نظریات نهادی مکتب داگلاس نورث نام میبرد و استفاده میکرد، معمولا عادت نداشت برای ارائه بحثهایش با استناد به نظرات موجود در علوم اجتماعی «نظریهآزمایی» کند، بیشتر درباره مسائل ایران با مضامین تاریخی و فرهنگی اهل «نظریهپردازی» بود-مثل نظریه «جامعه غارتی» یا نظریه «نخبهکشی» در ایران. حرفش این بود که هم فرهنگ جامعه و هم حکومت باهم مشوق غارت و نخبهکشی بودند و به نحو دیگری در دوره مدرن ایران هم این وضعیت بازتولید میشود.
سوم اینکه در ایران رشته جامعهشناسی تاریخی همچنان جوان است. محققان برجسته مثل احمد اشرف و همایون کاتوزیان و دیگران هرکدام با نظریات خود پنجرهای بر فهم تاریخی ایران گشودهاند، به نظر من همچنان که اشاره خواهم کرد رضاقلی با تحقیقاتش قصد نداشت با متفکران و محققان برجسته در ایران رقابت کند و یا کری بخواند ولی او با تحقیقاتش متواضعانه یک جامعه شناسی تاریخی را در ادامه تحقیقات همایون کاتوزیان تمهید میکرد (همایون کاتوزیان نیز در تاریخ بلند ایران، جامعه و حکومت را در حرکت دوری استبداد-هرجومرج-استبداد مجدد میدید).
چهارم اینکه او وقتی موضوع یا مسالهای را درباره جامعه ایران میفهمید با زبان ساده و در عین حال با قلمی فاخر و موثر با مخاطبانش در میان میگذاشت و به مخاطب عام توجه داشت. جالب اینکه برای اینکه حرفش در مخاطبان اثر بگذارد دو کار را انجام نمیداد، یکی با نام بزرگان علوم اجتماعی «پز» نمیداد از آنها میآموخت و دیگر اینکه برای دیده شدن به سایر محققان شناخته شده ایرانی حمله نمیکرد و متواضعانه حرف خودش را میزد. به همین دلیل من معتقدم او یک محقق متواضع و بامرام و مردمی بود.
او در مطالعات تاریخیاش برای مخاطب توسعهگرای ایرانی چه میگفت؟
با ذکر ۹ بند به این سوال پاسخ میدهم. اول اینکه علاقمندان به آگاهی از موانع فرهنگی و تاریخی توسعه در ایران شایسته است اصل کتابهای رضاقلی را خصوصا آخرین کتاب او را «پوینده مردی به راه: زندگی و زمانه علی رضاقلی» را مطالعه کنند (۳). دوم اینکه او توسعه ایران را در تغییرات فیزیکی (نوسازی اقتصادی) نمیدید. به این معنا او متاثر از دیدگاههای نوسازی در توضیح تغییرات جامعه در جامعهشناسی نبود و آشکارا و از موضع تاریخ و مضامین موجود در ادبیات ایران (مثل شاهنامه) با دیدگاههای نوسازی زاویه داشت. به بیان دیگر او توسعه را در تغییر «روابط اجتماعی بین آحاد جامعه و حکومت» میدید و در این حوزه هم وضع را «غارتی و نخبهکشانه» میدید. سوم اینکه در آسیبشناسی فرایند تحولات و توسعه در ایران به لحاظ ارزشی و هنجاری طرفدار توسعه پایدار، همهجانبه، مشارکتی، عادلانه و نهادمند بود و دنبال تبیین برای تبیین نبود. روح دموکراسی برایش این بود که: کسی که در حکومت پستدارد و منابع عمومی زیر دستش هست باید پاسخگو باشد و مردم باید بتوانند برعملکرد حکومتیان نظارت کنند.
چهارم اینکه از سه مولفه جامعه تاریخی و پیشامدرن ایران یعنی: نظام شهری شهرهای قدیم، دهها هزار دهات و عشایر ایران بیش از همه در نظریهاش زندگی و فرهنگ ایلاتی ایران برجسته بود. ایران تاریخی را ناامن و توام با فرهنگ قبیلگی و غارتی میدید. با این که بافت اجتماعی ایران در دوران دو قرنه مدرن از زندگی عشایری دور شده و شهری شده بود اما همچنان از نظر او فرهنگ قبیلگی، بدبینی، سوظن و ناامنی ادامه دارد. پنجم اینکه اینجامعه ناامن به نوبه خود حکومت استبدادی را بازتولید میکند. حکومت استبدادی حکومتی است که مبتنی بر شخصمحوری-خودسری، قانونگریزی، تقدیرگرایی، پنهانکاری، نوچهگرایی، چشم بههم چشمی و قزلباشگرایی (که بجای احضار زید به دربار سر زید را میاوردند) است. این حکومت خود به ناامنی و غارتگری در جامعه کمک میکند. ششم اینکه در چنین جامعه و حکومتی شایستگان رخصت اداره امور را پیدا نمیکنند. و جامعه و حکومت علیالاصول از نعمت شایستگان و نخبگان محروم میشود و اگر در جریان رخدادهای جامعه نخبگانی چون قائممقام فراهانی، امیرکبیر و محمد مصدق به مصدر امور برسند، اهالی حکومت و جامعه به تدریج پرچم آنها را ناجوانمردانه پایین میکشند.
هفتم اینکه حرفش این بود که در تجربه توسعه در غرب ما با عقلگرایی، علمگرایی، رقابت بجای غارت، مدارا، کارمنظم و انباشت ثروت و دموکراسی بجای استبداد و امنیت بجای ناامنی روبرو بودیم. ولی باید توجه کنیم ما در ایران با تجربه استبداد سیاسی و اجتماعی روبرو بودیم و به ضرب و زور پولنفت و حکومت رضا شاه در مسیر تغییر و نوسازی اقتصادی گام برداشتیم ولی به «توسعه همه جانبه و خصوصا به توسعه سیاسی» نرسیدیم، ماشین و خانه ما مدرن شده ولی هنوز فرهنگ و روابط اجتماعی مدنی نشده است. هشتم اینکه او در مقام آسیبشناسی و دادن رهنمود وقتی در برابر تحولات و رخدادهای بزرگی چون نهضت مصدق، انقلاب ۵۷، جنبش اصلاحی ۷۶ و جنبش سبز قرار میگیرد اساسا ذوقزده نمیشود. میگوید مردم در این رخدادها ایثارها و فداکاریها کردند و میکنند و صاحبمنصبان عوض میشدند ولی ما به طرف توسعه همه جانبه و نهادمند حرکت نمیکنیم چون آن فرهنگ سیاسی و اجتماعی استبدادی و قبیلگی دوباره حکمرانی را به سوی وضعیت استبدادی بازتولید میکند (۴).
نهم اینکه با توجه به رویکرد تاریخی-فرهنگی رضاقلی به ایران این سوال پیش میآید که بالاخره او چه توصیهای به اصلاحجویان ایرانی دارد؟ من در اینجا فقط برداشت خودم را بصورت مختصر بیان میکنم. او به اصلاحجویان میگوید اولا متوجه باشید زمین سیاست و جامعه ایران سفت است و مسیر توسعه خصوصا توسعه سیاسی سخت است. او در اینجا طرفدار «استبدادآگاهی» است و خودش نیز در این راه با تحقیقاتش روشنگری کرده است. ثانیا حرفش این است که دنبال تغییرات ناگهانی، بزرگ و سریع نباشید حتی اگر بتوانید کاری هم انجام بدهید و فیلی هم هوا کنید باز مشکل استبداد دوباره سربر میاورد. به بیان دیگر و به زبان امروز او برای تغییرات در جامعه ایران دنبال تقویت آگاهی و تربیت شهروندان و تقویت نهادهای جامعه مدنی از طریق تغییرات تدریجی و پیوسته است. توصیه زیر به دوستانش به روشنی رهنمود او را به اصلاحجویان ایرانی روشن میکند:
” وظیفه و رسالتِ هر روشنفکرِ متعهد،در روزگارِ خود، این است که پیچِ زنگ زده استبداد را نیم دور، باز کند. و اگر عزم و قصد آن را داشته باشد که این پیچ را کاملا باز و آزاد کند، در آن صورت “گیرپاچ” میکند و کار، به غایت سخت و دشوار می شود.» پایان نقلقول
روحش شاد
پینوشتها:
۱-دو کتاب مشهور او که اولی بیش از بیستبار و دومی بیش از چهل بار تجدید چاپ شده به قرار زیر است.
رضاقلی، علی، جامعهشناسی خودکامگی؛ تحلیل جامعهشناختی ضحاک ماردوش، تهران: نشر نی، ۱۳۶۷.
رضاقلی، علی، جامعهشناسی نخبهکشی؛ قائممقام، امیرکبیر، مصدق: تحلیل جامعهشناختی برخی از ریشههای تاریخی استبداد و عقبماندگی در ایران، تهران: نشر نی، ۱۳۷۷.
۲-بعنوان نمونه برای آشنایی با کارهای متاخرش به کتاب زیر مراجعه کنید.
رضاقلی، علی، اگر نورث ایرانی بود؛ مؤسسه غیرانتفاعی مطالعات دین و اقتصاد، نهادگرا، ۱۳۹۸.
۳- کتاب «پوینده مردی به راه: زندگی و زمانه علی رضاقلی» که خاطرات توصیفی -تحلیلی اوست که به کوشش میکائیل عظیمی و رسول رئیس جعفری مطلق در سال ۱۴۰۰ از سوی نشر نهادگرا، به طبع رسیده است.
۴-من در این نوشته کوتاه قصد ارائه ارزیابی همه جانبه درباره تحقیقات رضاقلی ندارم بیشتر به دنبال توضیح وجه برجسته کارش بودم. به نظر من دیدگاه او درباره توسعهنیافتگی ایران جذاب است ولی محل چونوچرا دارد (هم از لحاظ تئوریک و مفهومی و هم از لحاظ استنادات و شواهد تاریخی). در دیدگاه او گذشته ایران سیاه دیده میشود. درصورتیکه همان مقداری که میتوان از گذشته ایران بر مصادیق فرهنگ ناامنی و غارتی اشاره کرد میتوان بر مصادیقی از فرهنگ همزیستی اشاره کرد (البته رضاقلی هم بسته به مورد اشاره میکند). نخبگان خدوم ایران را نمیتوان در چند نخبه برجسته خلاصه کرد. ایران در میان اقشار گوناگوناش نخبه و خادم بینام و نشان کم نداشته و ندارد ایران برره نیست. در میان مردم ایران هم فقط فرهنگ غارتی ریشه نداشته و میتوان از انواعی از الگوهای یاریگری و تعاون سراغ گرفت. اخیرا من در یک نوشته «ایران ما در مطالعات ملتشناسی» مقداری درباره این نگاه خاکستری توضیح دادهام که در اولین شماره مجله صدا در فروردین ۱۴۰۱ نشر مییابد.