آسیب‌های آموزش نظریه‌ها و نظریه‌پردازی درباره جامعه ایران

چکیده سخنرانی در نشست سالانه و سراسری انجمن جامعه شناسی ایران 95/2/23

  1. آموزش نظریه‌ها در جامعه‌شناسی و پیرو آن نظریه‌پردازی درباره جامعه ایران، از منظر جریان اصلی علم جامعه‌شناسی نارسایی‌ها و آسیب‌هایی دارد. این آفات علل و دلایل گوناگونی دارد و این مقاله قصد دارد فقط به یک دلیل معرفتی آن بپردازد.
  2. جامعه‌شناسی علمی است که با چند پارادایم معرفتی کار می‌کند. اما همچنان جریان اصلی معرفتی در این رشته جریان مرتونی و پسامرتونی متاثر از «عقلانیت انتقادی» است. ( در فلسفه‌های علوم اجتماعی متاخر برایان فی به ‌خوبی از این جریان اصلی دفاع کرده است و خشایار دیهیمی کتاب او را به فارسی ترجه کرده است). دلایل نارسایی در آموزش نظریه‌های جامعه‌شناسی از این قرار است:
  3. یکم این‌که الگوهای معرفتی در جامعه‌شناسی به روشنی احصا نمی‌شود. حداقل پنج الگو و پاردایم معرفتی در جامعه شناسی قابل شناسایی است: الگوی اثباتی ـ کنتی (یا استقرایی خام)؛ الگوی تحلیلی تجربی مبتنی بر عقلانیت نقاد (یا الگوی جریان اصلی جامعه‌شناسی)؛ الگوی انتقادی هابرماس؛ الگوی برساخت‌گرایی (تفسیری) شوتسی، برگری و گیدنزی؛ الگوی پساساختارگرای فوکویی که مخالف هر چهار الگوی قبلی است. (طبق آموزه‌های فوکو این الگوهای چهارگانه به دنبال کشف واقعیت و حقیقت واقعیت‌های اجتماعی هستند در صورتیکه الگوی تبارشناسی او خود را وقف این کرده است که نشان دهد اساسا در جامعه شناسی چگونه با الگوهای چهارگانه مذکور حقیقت‌سازی می شود)
  4. دوم این‌که نسبت الگوهای پنج‌گانه با الگوی جریان اصلی به روشنی توضیح داده نمی‌شود و همچنین مطالعات تجربی که از دریچه این الگوهای انجام شده با یگدیگر مقایسه نمی‌شود. با مصاحبه‌ای که با چهل دانشجوی فوق لیسانس درباره این الگوهای معرفتی داشتم پنج نکته برایم روشن شد: الف ـ دانشجویان نمی‌توانستند به روشنی و با اتکا به نفس ویژگی‌های معرفتی جریان اصلی جامعه شناسی را بیان کنند. ب ـ اکثر دانشجویان در تمیز دادن میان الگوی معرفتی مبتنی بر عقلانیت نقاد و الگوی انتقادی هابرماس با مشکل روبرو بودند. ت ـ اکثر دانشجویان نمی‌توانستند الگوی انتقادی هابرماسی را در یک مثال به کار ببرند. ج ـ تعداد زیادی از دانشجویان الگوی برساخت‌گرا را توضیح می‌دادند ولی اکثر آنها کاربرد این الگو را دریک مثال نمی‌توانستند توضیح دهند. ه ـ اکثر دانشجویان با تبارشناسی آشنا بودند ولی نمی‌دانستند این الگوی فوکویی در برابر هر چهار الگوی شناخته‌شده در جامعه‌شناسی است.
  5. سوم این‌که با این ابهامات در آموزش نظریه‌های جامعه شناسی، نظریه‌پردازی درباره جامعه ایران هم با ابهام روبرو می‌شود و این اتفاقی است که در یک دهه گذشته در جامعه‌شناسی در ایران رخ داده است. یعنی در یک دهه گذشته دانشجویان نسبت به دو دهه قبل با جامعه‌شناسی به‌عنوان یک رشته‌ای که به لحاظ معرفتی چند الگویی است بهتر آشنا شده‌اند، ولی این آشنایی روشن و شفاف نبوده و اتفاقا نظریه‌پردازی در جریان اصلی را هم با ابهام روبرو کرده است.
  6. ابهام فوق روی نظرورزی درباره جامعه ایران اثر می گذارد. در اینجا به نظریه‌پردازی درباره جامعه ایران از منظر جریان اصلی ( تحلیلی ـ تجربی یا مبتنی بر عقلانیت انتقادی) می‌پردازم. از این منظر ما به سه طریق می‌توانیم درباره جامعه ایران نظریه‌پردازی کنیم که هر سه طریق در جامعه ایران با مشکلاتی روبرو است.
  7. اولین طریق نظریه‌پردازی از پایین است. بدین معنا که همان کاری را که خیلی از مردم و یا حتی تحصیل‌کردگان علوم اجتماعی انجام می دهند، انجام دهیم. یعنی در تجربه روزمره یا گذشته ایران آن صفت مثبت یا منفی را که زیاد می‌ببینیم به جامعه‌ی ایران نسبت بدهیم و مثلا بگوییم این جامعه«دروغگو » یا «پول‌زده» است. یا نتیجه بگیریم جامعه ایران «دینی» یا «اخلاقی» است. به عبارت دیگر با مشاهده عده‌ای دروغگو یا دیندار نتیجه بگیریم جامعه ایران جامعه دروغگو یا دیندار است. در صورتی که اگر کسی می‌خواهد مثلا ادعا کند جامعه ایران «جامعه دروغگو» یا پول زده یا اخلاقی است از منظر جامعه شناسی تحلیلی ـ تجربی حداقل سه کار باید انجام بدهد تا حرفش ارزش معرفتی داشته باشد و در حوزه عمومی توسط دیگران جدی گرفته بشود و راهگشایی کند.
    یکی اینکه روشن شود «شاخص‌»های دروغگویی چیست؟ دوم این‌که چقدر این شاخص‌های دروغگویی در دوره کنونی در جامعه ایران «فراوانی» دارد؟ سوم این‌که نشان داد این فراوانی در مقایسه با جوامع یا دوره‌های دیگر به نحو معناداری بیشتر است. اگر این کارها را انجام دادیم (که به کار مطالعاتی و پیمایش نیاز دارد) و جواب مثبت بود می‌توان گفت ایران جامعه‌ای دروغ‌گو است و گرنه این ادعا که جامعه ایران دروغگو (یا در نقطه مقابل دینی یا اخلاقی است) بی پایه است. بدون چنین تحقیقاتی فقط می توانیم بگوییم. در ایران دروغ هم هست ( یا فرد دیندار یا اخلاقی هم هست). مثلا در دهه گذشته کتاب جامعه‌شناسی خودمانی بارها به چاپ رسیده است ولی از سوی جامعه‌شناسان یا در پایان‌نامه‌ها به نقد کشیده نشده است. این کتاب بر اساس استقرای خام هر صفت منفی را که نویسنده در اطراف خود دیده یا شنیده بار ایران کرده است. چکیده این کتاب این است که جامعه ایران جامعه چندچهره و دروغگو است. ولی اساسا این نظرورزی ارزش معرفتی ندارد چون به سه پرسش فوق پاسخ معتبری نمی‌دهد. پیشنهاد خود من به صورت فرضیه وار این است که چه بسا بتوان پس از طی کردن سه گام مذکور از نظریه ایران « جامعه مهماندوست» دفاع کرد. علی ای حال راه در این طریق نظر ورزی درباره جامعه ایران باز است و انجام آن در پایان نامه ها مفید.
  8. دومین نوع نظرورزی از دیدگاه جریان اصلی این است که ببینیم جامعه ایران و ویژگی‌هایش مصداق کدام «نظریه کلان جامعه‌شناسی» است. به طور مثال در اواخر دهه شصت و دهه هفتاد و اوایل دهه هشتاد دو نظریه‌پردازی اینچنینی در باره ایران موثر و مفید واقع شد و به تغییرات دامن زد. یکی مرحوم دکتر عظیمی بود که پس از جنگ در توضیح جامعه ایران با ادبیات توسعه (نه رشد) گفت این جامعه مصداق یک «جامعه در حال گذار» است. توضیحات او به تمایل نخبگان به توسعه کمک کرد. یا دکتر حسین بشریه پویایی‌های جامعه سیاسی ایران را مصداق نظریه‌های گذار به توسعه سیاسی و دموکراسی قلمداد کرد و این توضیحات به یکی از مضامین گفتمانی جنبش اصلاحات در ایران تبدیل شد. در یک دهه گذشته این نوع نظرورزی به رغم وجود زمینه مناسب رونق نداشته است. البته علل غیرمعرفتی در این رکود موثر بوده، ولی دلیل معرفتی‌اش این است که در بازار آموزش چند پارادایمی و خصوصا فوکویی انرژی‌ها برای آزمون نظریه‌های شناخته‌شده مبذول نشده است. به عنوان مثال به نظر من هم اکنون جامعه ایران مصداق بارز «جامعه ریسکی» اریک بک است. یا در ادبیات توسعه جامعه ایران تشنه نظریه «حکمرانی خوب» است. ولی دانشجویان چنان در تحلیل‌های گفتمانی غرق شده‌اند که انرژی‌ها کمتر مشغول آزمون نظریه‌های جا افتاده می‌شود ـ گویی از جریان اصلی جامعه‌شناسی دور شده‌ایم.
  9. سومین طریق نظرورزی درباره جامعه ایران همان روش تیپ‌سازی یا سنخ‌سازی اختصاصی ماکس وبر است که ریمون آرون هم روی آن خیلی تاکید داشت. در این نظرورزی به این کاری نداریم که جامعه ایران مصداق کدام نظریه جا افتاده جامعه شناسی است بلکه بر اساس ویژگی‌های اختصاصی جامعه ایران یک تیپ یا نظریه اختصاصی (نه تعمیمی) برای جامعه ایران می‌سازیم و از این نظر دست به روشنگری می‌زنیم. یکی از نمونه‌های جالب این نظر ورزی در ایران «‌جامعه کلنگی» کاتوزیان است که مورد استقبال محافل فکری نیز قرار گرفت. متاسفانه این سنخ‌سازی حتی در ده سال گذشته که گفتمان رسمی در صدا و سیما خود را در مخالف با نظریه های غربی نشان می‌داد رونق نگرفت. ولی راهی است که از لحاظ نظرورزی همچنان باز است.
  10. بنابراین آموزش ابهام‌آمیز نظریه‌ها یکی از دلایلی است که به رغم سخنان زیادی که از تنوع پاردایم‌های جامعه‌شناسی می‌شود، روند اموزش نظریه‌ها و نظریه‌پردازی درباره جامعه ایران با صراحت با راهگشایی نظری و عملی همراه نیست. اتفاقا در آکادامی‌های غربی تنوع پاردایم‌ها و مطالعات متناظر با آنها هم به غنای جامعه شناسی جریان اصلی کمک کرده و هم به «جامعه شناسی‌های دیگر» رونق داده است. در صورتیکه در ایران به عنوان مثال نگاه فوکویی بیشتر به ابزار توجیح ایدئولوژیک تبدیل شده است. مثلا حکومت دوست دارد که گفته شود جامعه ایران دینی یا اخلاقی است. (اما بر اساس دیدگاه جریان اصلی ما برای دفاع از چنین نظریه‌ای نیاز داریم اول شاخص‌های دین‌داری را معلوم کنیم سپس میزان فروانی آنرا در ایران نشان دهیم و بعد در یک مقایسه نشان دهیم دینداری در ایران بیشتر از سایر کشورهای مشابه مثل اندونزی و یا ترکیه است.) چون نشان دادن چنین مقایسه‌ای ممکن است خلاف نظر حکومت باشد عده ای از تحلیل‌گران آمده‌اند وجود دینی بودن و اخلاقی بودن جامعه ایران را «مفروض » گرفته‌اند و بعد برای اینکه یک نمایش علمی هم داده باشند آن را « تبار شناسی» می کنند! البته این نوع توجیح به راهگشایی نظری و عملی در باره جامعه ایران کمک نمی‌کند. و آشنایی ما با پارادایم های متنوع معرفتی در جامعه شناسی ما را نباید از پارادایم و الگوی جریان اصلی جامعه شناسی غافل کند.
حمیدرضا جلائی پور وب‌سایت

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *