ملی‌گرایی پهلوی (چرا «واگراها» آدرس غلط می‌دهند؟)

طرح بحث

دفاع از تمامیت ایران در دوره‌ای که این «تمامیت» از سوی ائتلاف ترامپ، نتانیاهو و بن‌سلمان و دنباله‌های آنها تهدید می‌شود، یکی از اهداف همه شهروندان، ایران‌دوستان و اصلاح‌جویان این مرز‌وبوم است. اما وقتی در حوزه عمومی، افرادی مثل نگارنده، بر اهمیت دفاع از ایران تاکید می‌‌کنند نیروهای «واگرا» تبلیغ می‌کنند که ملی‌گرایی اصلاح‌‌جویان همان ملی‌گرایی رضاشاهی است!در نقد این ارزیابی خام‌اندیشانه و غرض‌ورزانه این نوشته دو هدف را دنبال می‌کند. اول اینکه ایدئولوژی ملی‌گرایی و ارتباط آن را با تغییر و توسعه جامعه ایران توضیح دهد. دوم اینکه به انواع ایدئولوژی‌های ملی‌گرایی اشاره می‌شود و در این نوشته فقط به توضیح ملی‌گرایی پهلوی می‌پردازد. (در نوشته دیگری ملی‌گرایی مدنی اصلاح‌جویان ایرانی را که ریشه در انقلاب مشروطه، نهضت ملی‌ ایران و جنبش اصلاحات دارد توضیح می‌دهم.)شیوه بررسی من در این نوشته استفاده از مطالعات روشمند اخیر درباره روایت‌های ملی‌گرایی در ایران است. بر اساس این مطالعات من از «ملی‌گرایی پهلوی» یک سنخ تحلیلی تدوین می‌کنم تا نشان دهم چقدر سخن و برچسب «واگرایان» به ملی‌گرایی اصلاح‌جویان بی‌پایه، غیرمستند و خیال‌اندیشانه است.

منظور از ایدئولوژی ملی‌گرایی؟

منظور من از ایدئولوژی چنانچه فردریک انگلس می‌گفت «آگاهی کاذب جمعی» که از سوی طبقه بورژوا برای فریب کارگران تغذیه می‌شود نیست، بلکه ایدئولوژی یک کوشش فکری-ترجیهی برای حل معما‌ها و معضلات جامعه در کلیت آن است. گویی ایدئولوژی یک نقشه راه ملی و عاملی برای پیوند میلیون‌ها ایرانی برای ساختن کشور است.روشنفکران، محققان و یا ایدئولوگ‌ها ابتدا به کمک اصطلاحات علمی و پیچیده به توضیح این معضلات جامعه می‌‌پردازند، ولی بعد و به تدریج و در گذر زمان این اصطلاحات در سطح ساده‌تر و بعنوان گزاره‌های ایدئولوژیک و اعتقادی مورد اقتباس بخشی از مردم قرار می‌گیرد و به آنها شناخت، هویت و انگیزه برای عمل می‌دهد.در واقع ایدئولوژی ملی‌گرایی یک منظومه مفهومی است که براساس آن تفسیری از تاریخ تکوین (افتخارات و شکست‌ها) یک ملت، وضعی که ملت هم‌اکنون با آن روبرو است، و گام‌های جمعی که برای آینده بهتر باید برداشته شود، ارائه می‌شود.

ایران و ایدئولوژی‌های ملی‌گرایی


مفهوم و واقعیت ایران یا هویت ایرانی یک واقعیت ریشه‌دار، اسطوره‌ای و تاریخی است. این هویت ایرانی بوسیله زبان فارسی، خاطره جمعی و دستگاه‌ دیوانی حکومت‌ها با فراز‌وفرود از قرنها پیش تاکنون تداوم داشته است.ولی از قرن نوزدهم با اوج‌گیری تمدن صنعتی کشورهای غربی در مقایسه با عقب‌افتادگی ایران و خصوصا پس از شکست ایرانیان از روسها (و همچنین اینکه چرا ایران از عثمانی‌ها عقب‌تر افتاده است) روشنفکران ایرانی مولد ایدئولوژی‌های ملی‌گرایی بودند تا جائی‌که بعضی از این ایدئولوژی‌ها به ایدئولوژی رسمی حکومت در ایران تبدیل شدند و در جامعه مدنی ایران نفوذ کردند. نقش این ایدئولوژی‌های ملی‌گرایانه چنان مهم است که می‌توان چالشهای سیاسی، اجتماعی و فرهنگی جامعه‌سیاسی را در تاریخ معاصر ایران از پنجره این ایدئولوژی‌ها مورد بازخوانی قرار داد. به نظر من در تاریخ معاصر ایران حداقل از چهار نوع ملی‌گرایی می‌توان نام برد: ملی‌گرایی باستانگرا (که در زمان پهلوی به ایدئولوژی رسمی این حکومت تبدیل شد)، ملی‌گرایی مذهبی، ملی‌گرایی مدنی-آزادی‌خواهانه و ملی‌گرایی قوم‌گرا، که در این نوشته فقط به ملی‌گرایی باستانگرا می‌پردازم.

مختصات ملی‌گرایی پهلوی

ریشه‌های اید‌ئولوژی ملی‌گرای باستان‌گرا در ایران و در دوره پهلوی طی سه دهه در پایان قرن نوزده تکوین یافت و در دوره پنجاه ساله این حکومت در گفتار رسمی، بوروکراسی حکومت، کتب درسی و رسانه‌ها تعمیق یافت. درباره واقعیت این پدیده فراگیر و ذوابعاد نمی‌توان پادر هوا جملاتی را برای معرفی آن، چه در جهت تقدیس یا تقبیح آن، بکار برد. لذا به جهت اینکه تاحدودی روشمند به توضیح ملی‌گرایی پهلوی پرداخته باشم، سعی می‌کنم براساس آخرین مطالعه آکادمیکی که از این پدیده انجام شده [در کتاب «پیدایش ناسیونالیسم ایرانی» (ضیا ابراهیمی، ۱۳۹۶)] یک «سنخ تحلیلی» که معرف ملی‌گرایی پهلوی است، استخراج کنم. علت انتخاب این مطالعه و کتاب این است که پژوهشگر آن با رویکرد انتقادی-تجربی آخرین مطالعاتی را که در این‌باره انجام شده مرور کرده است (۲)، اگرچه بررسی این موضوع به کمال نرسیده و همچنان باز است.

▪️بر اساس این مطالعه با دوازده فراز زیر می‌توان مضمون ملی‌گرایی پهلوی را توضیح داد.

۱- در یک ملت با یک سرزمین، یک بدنه متنوع جمعیتی و زبان مشترک مثل ایران می‌توان چند ملی‌گرایی (ملی‌گرایی مذهبی، ملی‌گرایی مدنی-آزادی‌خواهانه و ایدئولوژی‌های قوم‌گرا) داشت ولی هیچکدام از این ملی‌گرایی‌ها مانند ملی‌گرایی باستانگرا به شکل یک ایدئولوژی رسمی در دوره پنجاه ساله پهلوی رواج پیدا نکرد و ماندگار نشد.

۲- در پردازش منظومه مفهومی ایدئولوژی ملی‌گرایی باستانگرا (حتی قبل از تاسیس دولت پهلوی) آثار فکری دو روشنفکر میرزا فتحعلی آخوندزاده (۱۸۱۲-۱۸۷۸) و میرزا آقاخان کرمانی (۱۸۵۳-۱۸۹۶) نقش برجسته داشتند (همان: فصل دو). باستان‌گرایی در تاریخ ایران بی سابقه نبوده ولی آخوندزاده این باستانگرایی را به شکل یک ایدئولوژی منسجم در آورد و کرمانی کار او را تثبیت کرد و لحن نژادی را هم به آن افزود. این دو نفر در گزینش، ترکیب‌گری و ضروری سازی آموزه‌های باستانگرایی ایرانی و فرضیه نژاد آریایی مستشرقین فوق‌العاده چیره‌دستانه و نافذ عمل کردند.

۳- برخی از آموزه‌های ملی‌گرایی باستانگرا اول بار در تتبعات متفکران اروپایی متولد شدند-در متونی مانند آثار مونتسکیو و هردر (و شاید تحت تاثیر روایت‌های کسانی از جمله تاورنیه و آنکتیل-دوپرون که از اوستا و دین زرتشت متاثر بودند). شیفتگی به ایران پیشااسلامی نتیجه بیزاری شرق‌شناسان اروپایی از اسلام بود نه احساسات دینی خود مردمی که در فلات ایران زندگی می‌کردند. «تفکیک ایرانی و عرب به دو نژاد ناهمساز و همستیز نیز آشکارا ریشه در برداشت‌های نژادپرستانه از کشف ویلیام جونز یعنی کشف خانواده‌ی زبان‌های هندواروپایی داشت». «هیچ منبع ایرانی پیشامدرنی را سراغ نداریم که ورود اسلام به ایران را واقعه‌ی نژادی حمله اعراب شمرده باشد». در ضمن نظر مستشرقین بی‌تاثیر از این نظر قالب‌اندیشانه گیبن نبود که «دوران باستان عصر رونق علم و ترقی بوده و قرون وسطا دوره توحش و تعصب مذهبی» است. توجه داشته باشیم این دیدگاه‌ها به صورت خام از سوی دو روشنفکر ایرانی مزبور مورد استفاده قرار نمی‌گرفت بلکه از صافی اسطوره‌های تاریخی و ادبی ایرانیان می‌گذشت تا هدف آنها که به دنبال چارچوبی توضیحی و انگیزشی برای مواجهه عقب‌افتادگی‌ ایرانیان با توسعه و پیشرفت جوامع غربی بود، بهتر تامین شود. تعداد زیادی از نویسندگان و نوگرایان در زمان پهلوی در چارچوب همین ملی‌گرایی تحقیق‌، تدریس و تبلیغ کردند. بطوریکه نفوذ این ایدئولوژی باستان‌گرا و حاملان آن تا آنجا است که اگر آرای آنها مورد انتقاد قرار گیرد نویسنده آن ممکن است به نوکری جمهوری اسلامی، عرب‌دوستی و بنیادگرایی متهم شود.

۴- گفته شد منبع فکری ایدئولوژی باستانگرای این دو روشنفکر ریشه در آرای شرق‌شناسان (یا فرضیه نژاد آریایی) در قرن ۱۹ دارد ولی آنها در بیان بومی این آرا موفق بودند تا جائیکه توانستند این ملی‌گرایی باستانی را برخاسته از خود هویت ملی ایرانیان معرفی کنند.گویی این «ایران آریایی» برحسب تصادف از دیگر اقوام آریایی‌ که به اروپا مهاجرت کردند و تمدن مدرن را ساختند جدا افتاده است (محمدرضا شاه پهلوی هم گفته بود موقعیت ایران در خاورمیانه فقط یک تصادف بوده است).

۵-درست مثل جنبش فکری رمانتیک در غرب که واکنشی فلسفی به خردگرایی عصر روشنگری بود، در نگاه این ‌دو روشنفکر گرایش احساسی و عاطفی (در برابر نگاه عقلانی-واقع‌نگرانه) قوی است. بعنوان نمونه در اندیشه آنان روابط واقعی دولت و جامعه و وارسی بی‌طرفانه کمبودهای قانونی، اداری و نهادی جامعه ایران مورد توجه قرار نمی‌گیرد و بجای آن بر حذف اعراب و ضرورت تقلید از غرب می‌نشیند. گویی عرب‌زدایی و غرب‌گرایی معضل تاریخی عقب‌ماندگی ایران را حل می‌کند و ایران پس از خلوص نژادی می‌تواند تمدن دیرین و با عظمت خود را (یا شاهنشاهی هخامنشیان را) دوباره احیا کند.

۶- این ملی‌گرایی باستان‌گرا فرازمانی و فرامکانی، تخیلی و رمانتیک است. زیرا از فراز انبوه مردم مسلمانی که در چهارده قرن در فلات ایران به اسلام گرویدند پرواز می‌کند و هم اینکه فرضیه نژاد آریایی (در تقابل با نژاد سامی) این امکان را فراهم می‌کند که حساب ایرانیان را از اعراب جدا کند. در صورتی که با هیچ شگردی نمی‌توان مولفه زیست مسلمانی ایرانیان در طی قرون را در ایران نادیده گرفت و هیچ محققی ایران را جمعیتی از جنس اروپا نمی‌داند ولی با روایت و فرضیه نژاد آریایی می‌توان چنین تخیل کرد و به جاذبه این ایدئولوژی افزود و به ایرانیان گفت مشکل شما اختلاط با اعراب و دوری از اروپا است!

۷- به بیان دیگر ملی‌گرایی باستان گرا یک راهبرد فکری است تا در پناه آن بتوان درد عقب افتادگی ایرانیان از غرب را تسکین کرد. ولی این راهبرد فکری نسخه‌ای واقعی برای اصلاح‌ امور جامعه ارائه نمی‌دهد. در دوره پهلوی برای بازگشت به خلوص نژادی با کلمات عربی مبارزه شد و نقش ایرانیان به حفظ فرهنگ، زبان فارسی و زیست متمایزشان از یغماگری اعراب محدود شد. در این ملی‌گرایی ایران یک واحد یکپارچه فرض می‌شود و تنوع فرهنگی، اجتماعی و سیاسی آن دیده نمی‌شود و با اینکه مردم همدیگر را چهره به چهره نمی‌شناسند ولی «اجتماع واحد» این مردم در ذهن تک تک مردم وجود دارد.

۸- در منظومه مفهومی این دو روشنفکر برای توضیح ملی‌گرایی ایران گرایش استبدادی نیز وجود دارد. زیرا ملی‌گرایی آنها زمینه خوبی برای دفاع از ارزشهای آزادی و برابری جنبش روشنگری نیست. و مانند جنبش ضد روشنگری در غرب آنها از جامعه قومی و نژادی آریایی ستایش بعمل می‌آورند. در این منظومه مفهومی جای زیادی برای دفاع از دولت دموکراتیک، قانونی، پاسخگو و مردمی نیست و مردم گویی «شهروند» نیستند. در مجموع از زمانیکه ایدئولوژی باستانگرایی در زمان پهلوی بر اهداف آزادی‌خواهانه، قانونی‌گرایانه و شهروندگرایانه انقلاب مشروطه غلبه کرد این باستانگرایی به الگوی تفسیر از تاریخ و هویت مردم ایران تبدیل شد و این ایدئولوژی به خدمت تمام عیار اقتدارگرایی رژیم پهلوی درآمد و فرایند دموکراسی‌خواهی ایرانیان یک ضربه گفتمانی و ایدئولوژیکی اساسی خورد.

۹- گفته شده ناسیونالیسم نژادی و باستانگرای دوره پهلوی همبستگی مردم ایران کمک کرد. اتفاقا این گفته صحیح نیست و عکس آن صحیح هست. زیرا این ایدئولوژی باستانگرا بین ایرانیان مسلمان و ایرانیان پیشااسلامی شکاف می‌انداخت. گویی این جریان فکری زمینه ساز ایجاد یک جامعه دوقطبی در ایران شد که شد: ایرانیانی که به امام حسین و ایرانیانی که به کوروش کبیر عشق می‌ورزیدند. بطوریکه اگر پیش از انقلاب ۵۷ هویت‌یابی ملی و رسمی بر اساس کوروش‌گرایی انجام می‌شد پس از انقلاب در برابر این هویت‌گرایی باستانی هویت‌گرایی شیعی و حسینی به هویت‌ملی و رسمی تبدیل شد.

۱۰- ناسیونالیسم باستانگرا اگرچه ایدئولوژی رسمی دولت پهلوی را تشکیل داد و در بوروکراسی، آموزش‌و پرورش و رسانه‌ها تشویق شد ولی یک چارچوب و خط مشی برای اصلاحات با اهداف مشخص اقتصادی-اجتماعی نبود و بیشتر یک معجون فکری برای روپوش گذاشتن بر اقتدارگرایی سیاسی و ابعاد توسعه نامتوازن دوره پهلوی بود. دارویی بود که کاری به ریشه درد نداشت و فقط درد را با فرافکنی تسکین می‌کرد و در عمل هم پس از نیم قرن هژمونی ایدئولوژی باستانگرایی در دوره پهلوی فاصله ایران با جوامع غربی کم نشد و ایران در مسیر توسعه همه جانبه و پایدار گام برنداشت و در مقابل میزبان بزرگ‌ترین انقلاب مردمی شد. زیرا همانطور که اشاره شد این ایدئولوژی احساسی‌گرا بود و به روابط واقعی دولت با جامعه و بالعکس کار نداشت و ریشه همه مشکلات را به آمیزش نژادی با اعراب تقلیل می‌داد و دیگر اینکه گرایش این ایدئولوژی استبدادی بود و بالاخره این باستانگرایی با استعمار و ضرورت استقلال کشور بیگانه بود. به بیان دیگر باستانگرایی در جهت رهانیدن ملت ایران از نفوذ اروپا نبود بلکه هدف نخست آن یک تقلید سطحی یا اروپایی کردن آن بود.

۱۱- در مجموع و در شرایط کنونی و در قرن بیست‌و‌یکم ایدئولوژی باستان‌گرا متعلق به زمان حال نیست. مفروضات آن در خود غرب مورد نقد قرار گرفته و رویدادهای تاریخ ایران موید درستی این ایدئولوژی نیست. باستانگرایی که دغدغه عقب‌ماندگی ایران را دارد ولی خشک‌اندیشی این ایدئولوژی و محصور بودن مدافعانش در ذهنیت عتیقه‌ای، عیب کمی نیست. برداشت‌های نارسا، نژادی و رمانتیک از ملیت ایرانی شایسته است مورد نقد قرار گیرد و «به درهم تنیدگی جامعه ایرانی و روابط عمیقش با ملت‌های همسایه» توجه شود. تا در پناه این نقدها ملی‌گرایی مدنی، دموکراتیک و ایجابی (که به علل واقعی توسعه نیافتگی ایران توجه می‌کند) تقویت شود. میراث انقلاب مشروطه، نهضت ملی و جنبش اصلاحات می‌تواند کمک‌کار ما در این فرایند باشد.(توضیحات یازده‌گانه فوق برای توضیح سنخ «ملی‌گرایی باستانگرا» را از مطالعه ضیاابراهیمی اقتباس کرده‌ام) (همان).

۱۲- در جامعه ایران ناسیونالیسم باستان‌گرا با شکل‌های دیگر ناسیونالیسم تعامل و تقابل دارد که در نوشته‌های جدا‌گانه به آن پرداخته می‌شود.

ابعاد تبیینی ملی‌گرایی باستان‌گرا

۱- چرا ملی‌گرایی باستانگرا به ایدئولوژی قالب در آمد؟ شاید مهمترین دلیل جامعه‌شناختی همان نظر ارنست گلنر باشد که می‌گوید وقتی جامعه بر اثر امواج نوسازی از وضعیت پیشامدرن خارج شده و به طرف وضعیت مدرن حرکت می‌کند به یک ایدئولوژی وحدت‌بخش‌، هویت‌بخش و راهنمای عمل نیاز دارد. و ملی‌گرایی باستانگرا هم می‌توانست به انبوه جمعیت شهری که دیگر هویت‌یابی روستایی، ایلی و محلی بکارشان نمی‌آید هویت جدید بدهد و هم به حکومت پهلوی، که ریشه در کودتا داشت، مشروعیت عطا کند. با این همه همانطور که ضیا‌ابراهیمی می‌گوید زبردستی دو روشنفکر مذکور در تلفیق جذاب سوابق باستانی ایران با آموزه‌های مستشرقان از جمله فرضیه نژاد آریایی و رفع اتهام از ضعف‌های فکری، مهارتی و نهادی خود ایرانیان، در جذابیت ملی‌گرایی باستانگرا کم‌تاثیر نبوده است.

۲- اما چرا حکومت پهلوی با داشتن پنجمین ارتش جهان و این ایدئولوژی جذاب باستانگرا گرفتار موج سهمگین مردمی انقلاب اسلامی سال ۵۷ شد؟ البته رخداد انقلاب اسلامی تک علتی نیست ولی یکی از علل انقلاب همین «فضایی و رمانتیک بودن» ملی‌گرایی باستانگرای پهلوی بود. در این ملی‌گرایی اولا بخش قابل توجه مردم مذهبی ایران و میراث دینی آنها به حاشیه می‌رفت و نادیده گرفته شدند و ثانیا باستانگرایی به علل واقعی و نهادی عقب افتادگی و توسعه نامتوازن ایران توجه نمی‌‌کرد و محمدرضا شاه صریحا می‌گفت هر که ناراضی است پاسپورت بگیرد و از ایران برود. اما در واکنش به ملی‌گرایی باستانگرا در ایران ملی‌گرایی مذهبی و ملی‌گرایی مدنی و ملی‌گرای قومی دست به مقاومت زدند و در انقلاب ۵۷ شاه را از کشور اخراج کردند.

۳- آیا پیامد ملی‌گرایی باستانگرا فقط انقلاب اسلامی بود و دستاورد دیگری برای ایران نداشته است؟ این ملی‌گرایی «نام ایران» و «آگاهی ملی» ایران را تقویت کرد. بطوریکه این آگاهی ملی نه فقط یکی از عناصر ملی‌گرایی مدنی ایران است، بلکه یکی از عناصر ملی‌گرایی مذهبی پس از انقلاب نیز هست. و در شرایط فعلی، خصوصا با تجربه خطیر ایرانیان در دفاع از ایران در جنگ هشت ساله با عراق، و بر خلاف فضای تخریبی که واگراها مبلغ آن هستند، آگاهی و همبستگی ملی ایرانیان تقویت شده است. همچنین در واکنش به این ملی‌گرایی باستانی آگاهی قومی-فرهنگی و نواحی ایران افزایش یافت بطوریکه هم اکنون جامعه مدنی ایران از تنوع و همزیستی فرهنگی-زبانی بیشتری برخوردار است. البته بخشی از ناراضیان سیاسی از حکومت ایران خود را منادی قوم‌گرایی در برابر ملی‌گرایی ایرانی می‌دانند که در نوشته دیگری به توضیح آن می‌پردازم. به هر تقدیر تا هژمونی ملی‌گرایی مدنی، دربرگیرنده (ایران برای همه ایرانیان) و دموکراتیک در ایران راه بلندی در پیش داریم.

جمع‌بندی

۱-جوامع مدرن و در معرض تغییرات سریع و عمیق و فراگیر به ایدئولوژی و خصوصا به ایدئولوژی ملی‌گرایی نیازمندند. ما در جهان کنونی جامعه‌ای خالی از ملی‌گرایی نداریم-وایران از این لحاظ از جوامع دیگر مستثنی نیست.

۲-ملی‌گرایی باستان‌گرا در ایران جذاب بوده و هست ولی در جامعه ایران شقاق ایجاد می‌کند و راههای واقعی گذر از عقب‌ماندگی را (یا آموزه‌های دموکراتیک، حکومت قانون و مبتنی بر برابری شهروندی، تقویت جامعه‌مدنی را) نادیده می‌گیرد. به بیان دیگر ملی‌گرایی باستانگرا نمی‌تواند انسجام میان هشتاد میلیون ایرانی متنوع را حفظ کند و این ایدئولوژی یک منظومه مفهومی و ترجیهی برای دفاع از «ایران برای همه ایرانیان» نیست. در مقابل ملی‌گرایی مدنی و دموکراتیک توانایی دربرگیرندگی دارد (که در نوشته دیگری به آن می‌پردازیم).

۳-چرا «واگراها» آدرس غلط می‌دهند؟ یکی از مزیت‌های آگاهی از سنخ‌شناسی ملی‌گرایی باستانگرا و پهلوی این است که واهی بودن سخن نیروهای «واگرا» علیه اصلاح‌طلبان را بخوبی نشان می‌دهد. دیدیم، خصوصا پس از ائتلاف ترامپ، نتانیاهو و بن‌سلمان علیه ایران، واگرا‌ها تبلیغ می‌کنند هرکس یا گروهی که از ایران، تمامیت و همبستگی ملی آن دفاع کند رضاشاهی و سلطنت‌طلب است! در صورتیکه گفتار و گفتمان بیست سال اصلاح‌طلبان حی و حاضر است آنها از «ایران» و «تمامیت ایران» و «ایران برای همه ایرانیان» دفاع کرده و می‌کنند بدون اینکه از منظومه مفهومی ملی‌گرایی باستانگرا استفاده کنند. در واقع اصلاح‌طلبان مدافع ملی‌گرایی مدنی و دموکراتیک در ایران‌اند. اصلاح‌طلبان بدون تاسی به باستانگرایی و بدون شرمندگی اولین اولویتشان حفظ ایران است و اصلاحات را در درون تمامیت ایران به شیوه‌های مسالمت آمیز و قانونی دنبال می‌کنند. و این خطا است که «واگرا‌ها» از اصلاح‌طلبان انتظار حق جدایی داشته باشند، و به غلط واگرایی را ویژگی دموکراسی بدانند! اصلاح‌طلبان بصورت راسخ ایران‌گرا هستند ولی ایران را برای همه ایرانیان می‌خواهند و به دنبال غیریت سازی با اعراب و سایر ملل در همسایه‌های ایران نیستند.

پی‌نوشت‌ها

۱-متاسفانه درباره تاریخ ایران، بخاطر کمبود «نظریه‌پردازی‌های حمایت شده با شواهد تاریخی»، رویا‌پردازی و آرزواندیشی زیاد انجام می‌شود و کثیری از این مطالعات از عارضه «زمان پریشی یا بررسی موضوعات تاریخی با معیارها و علائق زمان حال» رنج می‌برد. برای دوری از این عارضه من در اینجا یکی از مفروضات خود را درباره تاریخ ایران بیان می‌کنم. من در این نوشته درباره هویت ایرانی و هویت ملی ایران نظر و مطالعه احمد اشرف را مفروض می‌گیرم . اشرف در پاسخ به این سوال که «منشا‌ پیدایش ملت‌ها [مثل ملت ایران] چیست و به چه دورانی باز می‌گردد؟» از سه نظریه: ملت‌گرا، مدرن و تاریخی‌نگر نام می‌برد و خود از نظر سوم دفاع می‌کند. در نگاه ملت‌گرا (یا ناسیونالیسم رمانتیک و باستانگرا)، ملت پدیده‌ای طبیعی در تاریخ بشر تلقی می‌شود و منشا آن به دوران پیش از تاریخ باز می‌گردد. در تقابل با این دیدگاه نظریه مدرن قرار دارد که ملت را پدیداری جدید و ساخته پرداخته دولت‌-های ملی معاصر در جهان صنعتی می‌داند که نمونه‌های آن به قرن ۱۸ باز می‌گردد. در نظریه تاریخی‌نگر مثل نظریه مدرن «هویت ملی» پدیده‌ای معاصر و قرن نوزدهمی است، اما گسست بنیادین هویت ملی همه ملل، به ویژه ایران، را با هویت گذشته‌ی آنان با استناد به شواهد تاریخی نمی‌پذیرد. راه حل اشرف تمایز قائل شدن میان «هویت تاریخی ایرانی» و «هویت ملی ایران» است. از نظر او و براساس شواهد تاریخی هویت تاریخی ایرانی از دوره ساسانی تنظیم یافته و به صور گوناگون تا قرن ۱۹ به دفعات بازسازی شده و در دو قرن اخیر این هویت به هویت ملی ایرانی تحول یافته است (اشرف:۲۵-۲۶). در همین راستا به نظر من «ملی‌گرایی پهلوی» یکی از ایدئولوژی‌هایی است که به دنبال برکشیدن هویت ملی ایران و ایرانی بوده است.

۲- ابراهیمی شش مطالعه ذیل را مرور انتقادی کرده است:مصطفی وزیری در کتاب «ملت خیالی ایران»؛ محمد توکلی طرقی در کتاب «ایران‌آرایی»؛ افشین مرعشی در کتاب «ملی‌سازی ایران»؛ فیروزه کاشانی در کتاب «افسانه‌های مرزی»؛ علی انصاری در کتاب «سیاست ملی‌گرایی در ایران معاصر»؛ راسموس الینگ در کتاب «اقلیت‌ها در ایران: ملیت و قومیت پس از انقلاب اسلامی» (ضیا ابراهیمی:۲۲-۲۷).

منابع

۱- اشرف، احمد، ۱۳۹۵، هویت ایرانی، تهران، نشر نی.

۲- ضیا‌ابراهیمی، رضا، ۱۳۹۶، پیدایش ناسیونالیسم ایرانی: نژاد و سیاست بی‌جاسازی، ترجمه، حسن افشار، نشر مرکز.

حمیدرضا جلائی پور وب‌سایت

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *