اگر هاشمی نبود پیشروی اقتدارگرایی زودتر اتفاق می‌افتاد.

مصاحبه مجله صدا – شمارهٔ ۹۲، ۱۸ دی ۱۴۰۰ – با حمیدرضا جلائی‌پور دربارهٔ میراث آیت الله هاشمی رفسنجانی

صدا: با توجه به در پیش بودن ۱۹ دی‌ماه سالگرد درگذشت آقای هاشمی، هفته‌نامه “صدا” نظرخواهی این شماره خود را به موضوع “کدام هاشمی پاسخگوست؟” اختصاص داده است و دراین‌باره، چهار پرسش را مطرح می‌کنم. 

۱- عموم ناظران و فعالان سیاسی در ارزیابی کارنامه و جایگاه سیاسی آقای هاشمی از “چند هاشمی” و یا تعابیر “هاشمی متقدم، هاشمی میانه و هاشمی متاخر” سخن گفته‌اند. شما این تعابیر را درباره ایشان قبول دارید و چه توصیف و تبیینی دراین‌باره ارائه می‌دهید؟ 

حمیدرضا جلائی‌پور: هاشمی یک فعالیت شصت ساله دارد-از قبل از خرداد ۴۲ تا ۱۳۹۵ که در گذشت. روشن است که او بعنوان یک روحانی مبارز، قرآن‌پژوه و سیاستمدار در این دوره طولانی و در دوره‌های مختلف تغییر کند. من دوست دارم به‌جای پاسخ به سوال شما به این سوال پاسخ بدهم که اگر هاشمی در جریان مبارزات انقلاب ۵۷ و پس از آن نبود چه می‌شد؟ توجه داشته باشید در ایران جامعه مدنی ما به لحاظ تاریخی قوی نبوده لذا در پویایی‌های این جامعه نقش «شخصیت‌ها» و اطرافیانشان مهم بوده و هست. 

در فضای فعلی گفته می‌شود نسل انقلاب پس از چهل سال بحران دستاورد دارد. بدین معنا که ایران وارد مرحله تحکیم دموکراسی نشده؛ دو دهه است عده‌ای در برابر «جمهوری اسلامی» دنبال «امارت اسلامی» و داعیه‌های فراملی هستند؛ از حیث اقتصادی ایران نه تنها از کره جنوبی جلو نزد حتی کشور کوچک امارات عربی ظرفیت اقتصادی‌اش دو برابر ایران شده؛ در سیاست خارجی بجای «سیاست خارجی متوازن» و خادم توسعه از سیاست نه شرقی نه غربی هم عبور کردیم و به سیاست خارجی نزدیک به روس-چین درغلطیدیم. این کارنامه‌ها برای نسل انقلاب و هاشمی بحران دستاورد را نشان می‌دهد. لذا اگر بخواهیم از منظر تحقق شعارها و دستاوردها نگاه کنیم عده‌ای ممکن است به کارنامه شصت‌ساله هاشمی نمره مثبت ندهند. ولی من کارنامه هاشمی را اینطور ارزیابی نمی‌کنم. 

من معتقدم رویش اسلام سیاسی و شکل‌گیری انقلاب اسلامی و تاسیس ج‌مهوری اسلامی فرایندی مبتنی بر توطئه نبود و یک بالندگی از درون جامعه بود. رژیم پهلوی در پنجاه سال مشروطه‌خواهی و آزادی‌خواهی نیروهای سکولار و رهایی‌بخشی نیروهای چپ عدالت‌طلب را سرکوب کرده بود و دنبال توسعه آمرانه بود. نیروی اجتماعی جدیدی که در پیامد این توسعه آمرانه در شهرهای ایران بوجود آمد برای کنشگری و سیاست‌ورزی راهی جز تکیه بر نهادهای دینی نداشتند. (و تا دهه پنجاه حکومت پهلوی هم نگران رشد محافل مذهبی نبود و آن را چون سدی در برابر کمونیسم شوروی می‌دید). لذا اسلام‌گرایی سیاسی یک حرکت بالنده در موازات توسعه آمرانه پهلوی بود. جامعه ایران نمی‌توانست از روی «جریان اسلامی سیاسی» پرش کند و آن را نادیده بگیرد. 

از این رو هاشمی را در چنین جامعه‌ای و در متن بالندگی اسلام سیاسی در ایران ارزیابی می‌کنم و من در مجموع کارنامه او را مثبت ارزیابی می‌کنم. زیرا هاشمی یک اسلام‌گرای به‌روز، ضد دخالت‌خارجی، ضد استبداد و در مجموع عملگرا بود و او همزمان هم با شاگردان روحانی و انقلابی امام مرتبط بود و هم با نخبگان تحصیل‌کرده دانشگاهی و انقلابی مرتبط بود. او فردی خود‌دار، غیر عصبی، صبور و دارای فکر راهبردی بود. او جنم نوگرایی و توسعه‌گرایی و گرایش امیرکبیری داشت. سابقه مبارزاتی او درخشان بود، وردست امام بود و همه کاره جنگ بود. به نظر من اگر هاشمی نبود در جریان رویش و پیروزی اسلام سیاسی در ایران طرفداران امارت اسلامی خیلی زودتر سنگرهای جمهوریت نظام را تسخیر می‌کردند. هاشمی تا زنده بود این فرایند را به تاخیر انداخت. هاشمی مدافع ادبیات توسعه اقتصادی شد. هاشمی مقدمه‌ساز جنبش اصلاحات شد و از ۱۳۸۸ به بعد هم در کنار مردم ایستاد و مردم هم به رغم میل تندروها و دولت پنهان در در تشییع جنازه او پس از تشییع جنازه امام، حماسه اکبر را آفریدند. 

به نظر من برای ارزیابی کارنامه هاشمی نباید فقط از منظر دستاوردهای انقلاب کار او را ارزیابی کرد باید گفت اگر هاشمی نبود چه می‌شد؟ اگر او نبود شاگردان مصباح خیلی زودتر سنگرهای مدیریت کشور را تسخیر می‌کردند ذکر لفظ «توسعه» جرم و کفر تلقی می‌شد. هاشمی طرفدار رشد طبقه متوسط ایران بود و از این روند مثل روحانیان تندرو نمی‌هراسید. لذا ایران برای گذار به مرحله تحکیم دموکراسی (که برای رسیدن به آن همچنان دارد تلاش می‌کند) مدیون هاشمی است. بعضی به خطا فکر می‌کنند فرایند حرکت به سوی دموکراسی یک فرایند فانتزی است-اینطور نیست. یکی از چالش‌های فرایند دموکراسی چالش با نیروهای تندروی مذهبی است و هاشمی مستمرا در برابر این نیرو ایستاد. از این منظر باید هاشمی رو ارزیابی کرد.

۲- صدا: آقای هاشمی در دوران ریاست‌جمهوری خود بر اولویت سازندگی و یا حداکثر توسعه اقتصادی بر مسایل سیاسی تاکید داشت که به‌نوعی منجر به شکاف با نیروهای چپ و روشنفکران هم شد و نهایتا به دوم‌خرداد انجامید. در شرایط کنونی و با لحاظ کردن تجارب نزدیک به سه دهه از دولت هاشمی و شکست پروژه اصلاحات سیاسی، آیا نمی‌توان مدعی شد پروژه هاشمی درست‌تر بود؟

در زمان هاشمی و در دهه شصت و هفتاد تئوری‌های توسعه اغلب بر اولویت توسعه اقتصادی بر توسعه سیاسی تاکید داشت. از این نظر نگاه او نابهنگام نبود. یک دهه بعد به قصه عکس شد. تئوری‌های توسعه سیاسی در برابر توسعه اقتصادی مطرح شد و در ایران هم جنبش اصلاحات شکل گرفت. هم اکنون که من و شما صحبت می‌کنیم مطالعات و تئوری‌های توسعه نشان می‌‌دهد حرکت جامعه بطور همزمان به «دولت و جامعه مدنی توانا» نیاز دارذ. اگر جامعه مدنی ضعیف باشد به‌جای دولت توانا دولت اقتدارگرا و آمرانه شکل می‌گیرد. اگر دولت در حل مسائل اولیه مردم (مثل آب، نان، بهداشت، درمان، آموزش، انرژی و…) توانا نباشد بجای جامعه مدنی توانا جامعه توده‌ای و پاپولیسم شکل می‌گیرد و در برابر مطالبات جامعه سرکوب در پیش می‌گیرد. هم‌اکنون تئوری‌های توسعه از «دولت با ظرفیت» صحبت می‌کنند و می‌گویند اگر دولت بوروکراتیک، شایسته و کارا نباشد انتخابات هم برگزار شود، بجای دموکراسی و نظم سیاسی حامی‌پروری و رانت خواری تقویت می‌‌شود. لذا نباید با علم امروز زمان هاشمی رو ارزیابی کرد. توجه هاشمی به بازسازی اقتصادی ایران پس از جنگ و عدم مخالفت او با اصل توسعه رویکرد عقب‌افتاده‌ای نبود. 

۳- صدا: نیروهای نزدیک به آقای هاشمی و حزب کارگزاران به‌نوعی دوران دولت او را سال‌های طلایی توسعه تصویر می‌کنند که دوم‌خرداد ناخواسته زمینه تعارض درون سیستم و توقف و وارونه شدن روند توسعه را باعث شد. چه نظری درباره این گزاره دارید؟

در این ارزیابی اغراق هست. زیرا خود وقوع انقلاب ۵۷ نشان داد که جامعه ایران به توسعه متوازن و همه‌جانبه نیاز دارد. توسعه اقتصادی شاه بدون توسعه سیاسی جواب نداد و ایران برای تغییر استبداد و وابستگی به غرب به انقلاب کشیده شد. پس از انقلاب هم ما به توسعه متوازن نیاز داشتیم ولی جنگ شد و پس از جنگ هم بازسازی کشور اولویت داشت ولی طبیعی بود که دو دهه پس از انقلاب، جامعه ایران در دوره اصلاحات به توسعه سیاسی توجه کند که کرد. این توجه به توسعه سیاسی از ۱۳۷۶ به بعد تندروی نبود بلکه طبیعی و نیاز جامعه بود و هست. الان هم همه متوجه شدیم که توسعه در دوره پهلوی و در دوره جمهوری اسلامی «ناپایدار» بوده و محیط زیست ایران را تخریب کرده و ایران در معرض خشکیده‌گی است و نابرابری اجتماعی افزایش یافته. لذا بی‌جهت نیست کثیری از صاحب‌نظران از توسعه پایدار، همه جانبه و متوازن، مشارکتی و عادلانه دفاع می‌کنند. 

۴- صدا: به نظر شما، شخص آقای هاشمی در دهه آخر عمر به تجدیدنظر مبنایی در نگاه خود به روند توسعه و توجه به دموکراسی رسیده بود و یا این مواضع، ناشی از روند حذف و نزدیک شدن ناخواسته او به منتقدین بود؟

به نظر من تلاش برای تشکیل امارت اسلامی در برابر جمهوری اسلامی از پیش از دوم خرداد شروع شده بود. به یاد داریم قبل دوم خرداد امام جمعه تهران در نقد وضع موجود از حکومت طالبان در افغانستان تعریف کرد و گفت که آن‌ها دارند با موفقیت احکام اسلامی پیاده می‌کنند. البته این جریان تندرو در ایران بد شانسی آورد و با بیست میلیون رای به خاتمی در ۱۳۷۶ روبرو شد. لذا این پروژه «امارت سازی» شیعی هشت سال به تاخیر افتاد و با پیروزی احمدی‌نژاد پروژه ایجاد دولت اسلامی (همون امارت شیعی) دوباره تقویت شد. هاشمی به‌عنوان شخصیت دوم انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی آشکارا شاهد بود که مهندسی انتخابات کم‌نظیری در کشور جریان است. این مهندسی در سال ۱۳۹۲ با حذف هاشمی از فرایند انتخابات ادامه یافت (و او نبود ببیند که این فرایند حذف در انتخابات ۱۴۰۰ با رد صلاحیت لاریجانی و جهانگیری ادامه پیدا کرد). هاشمی شاهد این روند استحاله بود و از سال ۸۴ و خصوصا از سال ۸۸ در برابر آن ایستاد و به نقد آن پرداخت. و دستگاه پرپکاندای هسته اصلی قدرت یک لحظه از کوبیدن او دریغ نکردند. ولی هرچه کوبیدند او در بین مردم (و به نظر من در تاریخ) محبوب‌تر شد. در پایان توجه داشته باشید من در این گفت‌گوی کوتاه قصدم پرداختن به وجوه مثبت کارنامه هاشمی بود و گرنه املای شصت ساله هاشمی در هر دوره‌اش نیازمند آسیب‌شناسی است.

حمیدرضا جلائی پور وب‌سایت

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *